زندان گشاده ایست به وسعت یک دل
و به فراخی یک جنگل آرزو.
این مرز درون و بیرون،که انسان را از نیمه ی حیوانی اش می گسلد،و با دوستی،آشتی میدهد،گاه مرز بی رحمیست که نه حیوانیت،که خویشتن داری انسان را نشانه میگیرد.
و آنجاست که یک انسان،بر همگان مادر است.
آنجا که طعم دوستی و از خود گذشتگی در هم ادغام میشوند،بوی سرد بی مهری به مشاممیرسد.
بی مهری به وجودی که به جای گسترش انسانیت،در مرداب هراس از تنهایی به قعر بی کسی فرو میرود.
این صدای نفرین یک من است،
این صدای خشم یک قلب پر مهر است که سالهاست مرده،
صدای اعتراض روحی که از مرز تنهایی وجود عدول کرده
و بی مهابا دست یازیده به مهر!
غافل از اینکه مهر،از قلبی بر میخیزد که "خودمهرورزی" را یاد گرفته باشد.
و برای روحش،سازِ همراهی نواخته باشد.
زمانی را باید از جهان پنهان شد
باید میان شعر ها پناه گرفت،و در موسیقی های ناب،خانه کرد.
گاه باید از تلاطم دور بود،
باید به ندای یک نفر،که از پس تمام آن حیوانیت ها و انسانیت ها گم شده گوش داد.
گوش کن؛
که دنیا از محبت های ناقص،
شرمگین است.
گوش کن
سخنی با همه ی عزیزانی که حتی یک بار به این صفحه سری زده اند
یک ,بی ,صدای ,مرز ,ها ,مهری ,مهری به ,باید از ,انسان را ,این صدای ,بی مهری
درباره این سایت